یادگاری برای تو

هر چی که گذشت

 

جا گذاشته ام دلم را...

هرکه یافت مژدگانی اش

تمام زندگی ام

                                    

 

یک جهان قاصدک ناز به راهت باشد!بوی گل نذر تشنگی نگاهت باشد...

وخداوند شب وروز وتمام لحظات با همه قدرت خود پشت و پناهت باشد.

                                

یادت باشه:وقتی واسه کسی همه کس شدی/اون کس بعد تو خیلی بی

کسه/یا برای کسی همه کس نشو/یا اگه شدی به فکر بی کسی هاش

باش.

                            

 

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:چند پیامک به دیار عاشقی,سراب,یادگاری برای تو,ساعت 20:45 توسط سراب| |

 

باز یقه ام را چسبیده ای که برایم شعر بگو

 

" عشق من " شعر تویی

 

این نوشته ها بهانه اند ...

نوشته شده در جمعه 19 آبان 1391برچسب:عشق من,سراب,یادگاری بری تو,ساعت 17:55 توسط سراب| |

 

شب عروسیه ، آخر شبه ، خیلی سرو صدا هست میگن عروس

رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هرچی منتظرشدن برنگشته در

رو هم قفل

کرده . داماد سراسیمه پشت در راه میره. داره ازنگرانی و ناراحتی

دیوونه میشه . مامان وبابای دختره پشت در داد میزنند : مریم

دخترم در رو باز کن ، مریم جان سالمی ؟

آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو میشکنه میرن

تو . مریم ناز مامان بابا مثل یک عروسک زیبا کف اتاق خوابیده لباس

قشنگ عروسیش با خون یکی شده ولی رو لباش لبخنده !

همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند . کنار دست

مریم یه کاغذ هست .

.

.

.

یه کاغذی که با خون یکی شده . بابای مریم میره جلو . هنوزم چیزی

رو که میبینه باور نمی کنه . با دستایی لرزان کاغذ رو بر میداره بازش

میکنه و می خونه : سلام عزیزم . دارم برات نامه می نویسم .

آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه .

کاش منو تو لباس عروسی می دیدی . مگه نه اینکه همیشه آرزوت

همین بود ؟! علی جان دارم میرم . دارم میرم که بدونی تا آخرش رو

حرفام ایستادم . می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم .

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم . ولی کاش منم حرفای

تو را می شنیدم . دارم

میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی ، یادته ؟! گفتم یا تو یا مرگ ،

تو هم گفتی ، یادته ؟! علی تو اینجا نیستی ، من تو لباس عروسم

ولی تو کجایی ؟! داماد قلبم تویی ، چرا کنارم نمیای ؟ !

کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون

رگش رنگ می کنه . کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو

حرفاش موند . علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت

داشت . حالا که چشمام دارند سیاهی میرند ، حالا که همه بدنم

داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام

میگذره . روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد ، یادته ؟! روزی که

دلامون لرزید ، یادته؟ !

روزای خوب عاشقیمون، یادته ؟! نقشه های آیندمون ، یادته ؟! علی

من یادمه ، یادمه چطور بزرگترهامون ، همونهایی که همه

زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند . یادمه روزی که

بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو

سراغش .

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری

اسمشو بیاری . یادته اون روز چقدر گریه کردم ، تو اشکامو پاک

کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه ! می گفتی

که من بخندم . علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ

شده یا بازم گریه کنم .

هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو

چشمای من نیافته ولی

نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام .

روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی

داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی

نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات .

دارم به قولم عمل می کنم . هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ .

پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم .

نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی

تو دستام باشه . همین جا تمومش می کنم . واسه مردن دیگه از

بابام اجازه نمی خوام

وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس

عروس چقدر بهم میان !

عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم . دلم برات خیلی تنگ شده . می خوام

ببینمت . دستم می لرزه .

طرح چشمات پیشه رومه . دستمو بگیر . منم باهات میام . . .

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی

دختر قشنگش ایستاده و

گریه می کنه .

سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه

چه خاکی تو سرش شده

که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه .

آره پدر علی بود ، اونم یه نامه تو دستشه ، چشماش قرمزه ،

صورتش با اشک یکی شده بود . نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد

نگاهی که خیلی حرفها توش بود . هر دو سکوت کردند و بهم نگاه

کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود .

پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده

بود که بگه پسرش به

قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود .

حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده .

حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو

مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت ! مابقی هر چی مونده

گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا

نمی کنند . . .

فرستنده:پردیس جون

نوشته شده در چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:9 توسط سراب| |

تهی بودن وفتی دردناکه که وقتی به کسی میگی دوستش داری . اون وقته که میگه من هیچ حسی بهت

نداشتم .چرا عاشقم شدی؟چه ساده دل دادی به کی به من؟
 

اون وقته که میفهمی از درون و داخل از اولش تهی بودی .
 

اون موقه ست که میبینی از درون خالی شدی دنیا برات تاریک شده. انگار عرصه جهان بهت بسته شده.

نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:تهی,سراب,یادگاری برای تو,ساعت 21:11 توسط سراب| |

امشب در سر شوری دارم، امشب دردل نوری دارم

باز امشب در اوج آسمانم، رازی باشدبا ستارگانم

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

از شادی پر گیرم که رسم به فلک

سرود هستی خوانم در بر حور و ملک

در آسمان غوغا فکنم

سبو بریزم ساغر شکنم

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

با ماه و پروین سخن می گویم، وز روی مه خود اثری جویم

جان یابم زین شبها، می کاهم از غمها

ماه و زهره را به طرب آرم،از خود بی خبرم ز شعف دارم

نغمه ای بر لب ها، نغمه ای بر لب ها

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

امشب در سر شوری دارم، امشب دردل نوری دارم

باز امشب در اوج آسمانم، رازی باشدبا ستارگان

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:امشب درسر,سراب,یادگاری برای تو,ساعت 20:52 توسط سراب| |

 

 دوست داشتن برتر از عشق

… آتشهایی که می پزند، آتشهایی که می سازند ؛آتشهای سرد، خنک کننده ،خوب، پاک، روشن،نامرئی، . .. نیرو آن آتش عشق در خدا !! چه کسی به این پی برده است ؟ آتش عشق در روح خدا ، آتشی که همه هستی تجلی آن است ،آتش گرم نیست ،داغ نیست .چرا؟ نیازمندی در آن نیست ،تلاطم در آن نیست، نا استواری ، شک، تزلزل ، تردید ،نوسان ، وسواس،اظطراب ... نگرانی ،در آن نیست، اما آتش است ،آتشین تر از همه آتشها .آتشی که پرتو یک زبانه اش آفرینش است، سایه اش آسمان است،جلوه اش کائنات است،گرده خاکستر نازک و اندکش کهکشانها است... چه می گوییم ؟!!!

این آتش عشق در خدا !یعنی چه؟آتش عشق که این جوری نیست ..... پس این آتش دوست داشتن است. آری.

آتش دوست داشتن است،عجب ! ؟ منهم مثل همه عارف ها و شاعرها حرف میزدم.آتش عشق !؟ آنهم در خدا !؟

نه ، آتش دوست داشتن است که داغ نیست ، سرد نیست، حرارت ندارد؛ چرا؟ که نیازمندی ندارد؛ که غرض ندارد؛ که رسیدن ندارد،که یافتن ندارد،که گم کردن ندارد ، که به دست آوردن ندارد ،که بکار آمدن و بدرد خوردن ندارد...

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:برتر از عشق,سراب, یادگاری برای تو,ساعت 16:50 توسط سراب| |

 

جلسه ی محاکمه ی عشق برپا شده و قاضی این دادگاه عقل بود ؛ و عشق محکوم بود به تبعید به دور ترین نقطه ی مغز یعنی فراموشی ...
قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه ی اعضا با او مخالف بودند . قلب شروع کرد به طرفداری از عشق : ای چشم ، مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدنش را داشتی؟ ؛ ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی؟ ؛ و شما پاها که همیشه منتظر رفتن به سویش بودید حالا چرا اینچنین با عشق مخالفید؟
همه ی اعضا روی برگرداندن و به نشان اعتراض جلسه را ترک کردند . تنها عقل و قلب در جلسه ماندند.
عقل رو به قلب گفت : دیدی؟ همه ی اعضا از عشق بیزارند ولی من متحیرم با وجود اینکه عشق بیشتر از همه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت می کنی؟
قلب نالید و گفت : من بی وجود عشق دیگر نخواهم بود . در آن صورت تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار لحضه ی قبل را تکرار می کند ...
اما دیگر برای گفتن این حرف ها دیر شده بود . حکم صادر شده و قابل اصلاح نبود ...
در سکوت دادگاه ســرنــوشـــت
عقل بر ما حکم سنگینی نوشت
گفته شد دلداده ها از هــم جدا
ای خدا نفرین بر این قانون زشت

 

 

 

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:دادگاه عشق,سراب,یادگاری برای تو,ساعت 16:47 توسط سراب| |

 

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:دوستت دارم,سراب,یادگاری برای تو,ساعت 15:41 توسط سراب| |

 

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:با من بمان,سراب,یادگاری برای تو,ساعت 15:40 توسط سراب| |

 

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:,ساعت 15:38 توسط سراب| |

بچه ها اینا اسم دوستان منن خیلی دوستشون دارم  در ضمن ما هممون توی یه انجمن هستیم

نفس

امیرحسین

سارا

مجتبی

یاسمین

علی

و احمدرضا که امروز باهاش اشنا شدم خیلی خوبه مثل خودم شیطونه

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:دوستان من,سراب ,یادگاری برای تو,ساعت 13:52 توسط سراب| |

من خیلی خسته شدم دیگه تا کی میخوای منو اینقدر

زجر بدی ؟ دیگه تا کی میخوای بهم بفهمونی من بدم و تو ادم خوبه ای ؟

دیگه تا کی میخوای ؟

بست نبود جلوی تموم دوستام سنگ رو یخم کردی ؟ بست نبود جلوی همه  شکستیم؟

مگه باهات چی کردم ؟ اشتباه کردم از اول راستشو گفتم.

باید اونقدر دروغ میگفتم تا عاشقم بشی .

فک میکردم باید ادم رو راست باشه .

تو خودت گفتی ما باید بهم اعتماد داشته باشیم .

تو خودت گفتی نباید دروغ بگیم.

من که راستشو گفتم تو که بد تر از کار من با هام کردی.

اومدی با بهترین دوستم منو تو خودمو وجلوی همه شکوندی.

اومدی اعتمادمو شکستی .

ولی من چی کردم بازم مثل همیشه بخشیدمت.

اما تو بازم مثل همیشه سنگ رو یخم کردی .

 چرا منو اینجور به خودت وابسته کردی؟

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:چرا؟,سراب ,یادگار ی برای تو,ساعت 13:40 توسط سراب| |

 

واقعا نمیدونم چرا چند روزه بهم ریختم دوباره ...

نمیدونم چرا با گذشت 4 سال هنوزم با دیدنش اینقدر بهم میریزم...

نمیدونم چرا وقتی صداشو میشنوم بازم ته دلم خالی میشه ...

نمیدونم چرا با نبودنش بازم این همه داغونم...

نمیدونم دیگه چیکار کنم ...

یه دم میگم گور باباش ولی بازم میبینم که نمیتونم از یاد ببرمش.

میبینم جاشو خیلی محکم کرده .

میبینم اونقدر جاش محکمو یادش تو سینه ام با شتاب میزنه که احساس میکنم قلبم تو دستامه.

خدایا خیلی خسته ام خیلی

میگند باید صبور باشی تا به  چیزی که میخوای برسی

اخه صبوری کنم تا کی ؟

هان عشقم تو بگو چه جوری اون همه با تو بودنو فراموش بکنم چه جوری ذره ذره  بزرگ شدنم

با تو رو فراموش بکنم.

چطور جای خالیتو توی فکر وجونم پر بکنم؟

خودت بگو.

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:هان,سراب ,یادگاری برای تو,ساعت 13:6 توسط سراب| |

 

چگونه مخ دختر را بزنیم.... ؟

 

 

البته از همین اول بگما اینا بر اساس مطلب هایی هست که خوندم

 

 و شنیدم و در کل برای خنده ست.

نمونه اول:دخترای تلفونی

آقا شماره یه دخترو دوستت بهت میده میگه مخشو دیلیت کن

۱.دختره زبون بازه:

سعی کن بخندونیش همیشه از حرفای خودش واسه خندوندنش استفاده کن جک

های نیمه کاره ولی معروف بگو که خودش بقیشو بتونه بفهمه از خندهاش تعریف کن

و یه هو بزن تو ذوقش و بعد یهو دوباره از اون کلمه ای که برا ضایع کردنش استفاده

کردی جوری استفاده کن که ازش تعریف کردی درضمن ایطور دخترا جذابیت تغییر

لحظه به لحظه صدا ماجرا جویی رو دوست دارن

 درضمن اگه ازت پرسیدن شمارمونو از کجا آوردی بگو تو لپ لپ پیدا کردم یا اگه پرو

بازی دراورد بگو روی دیوار خوندم نوشته بود تخلیه چاه

توضیحات بیشتر خواستید بطور خوصوصی یا عمومی در اختیارتون میزارم رو من همیشه حساب کنید

۲.دختره چادری و باخدا باشه :

همین که زنگ زدی اسم یکی از دوستای پسرتو با ناراحتی صدا کن مطمعن باش میگه

آقا اشتباه گرفتی بعد یه پیامکوچولو بده بگو شرمنده قصد مزاحمت برا شما نداشتم

میتونم یه سوال ازتون بپرسم مطمعن باش میگه بپرسید؟

بعد جوگیر نشی یهو پیشنهاد ازدواج بدی ها

زنگش بزن اگه جواب داد یه سلام مامان ولی غمناک میکنی و میگی خدا یعنی منو دوست داره ؟ اون میگه چطور ؟

تو دوباره میپورسی اگه دوست داشت هم پدر هم مادرمو ازم نمی گرفت و یه کم گریه

الکی میکنی سریع تلفونتو قط میکنی و دیگه هیچ کاری نمی کنی خودش برات

پیامکوچولو میده یا زنگت میزنه  بعد کم کم یکی از این فیلم هندی غمگینا که دیدی رو براش تعریف میکنی

حالا جو نگیرتت تو این داستان که میگی خودت بمیری

یه جور بگو که شکل واقیت باشه

نگی رفتم دعوا با ۵۰ تا ۱۰۰ تا چاقو خوردم نمردما

خرابش نکن چیزی تا پیروزی نمونده

آخرین پیامکوچولوت این باشه (اگه برات ممکنه منو برا نماز صب بیدار کن ) و خدافظی

کن بعد زنگ گوشیتو یه آهنگ زاقارت بزار که بیدار بشی اگه زنگت زد سری بنویس

براش بیدار بودم عزیز دقت کن عزیزم ننویسی یه موقع

بعد به لطف خدا و اون نمازی که خوندی مخشو ریختی تو کاسه داری با گوشکوب میزنی روش

۳.دخترای لیم:

اینا اصلا مخی ندارن که بخای مخشونو بزنی توصیه من به شما اینه که اصلا دنبال

همچین دخترایی نرید  چون یا زشتن یا یه مریضی کوچولوی دارن

پسر و دخترهای خوشکل نظر یاتون نره

 

 

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:24 توسط سراب| |

 

1 - همیشه مستقیم بهش نگاه کنید. پسر ها این رو خیلی دوست دارند
 

2 - لزومی نداره که لاس بزنید. لازم نیست که برای جذب اونها کارهای جلف بکنید. همین! از تیپشون  تعریف کنید البته زیاد این کارو نکنید که نتیجه عکس میده

3 - صادق باشید، خودتون باشید، و با 1 خشگله جوگیر نشید. 

4 - همیشه سعی کنید که روی مطالب کمی که میدونید اونها دوست دارند نظر بدید، اگه میدونید که والیبال دوست داره، در بارش خوب بگید 

5 - خودتون رو بیچاره نشون ندید، نگذارید طرف روی شما و اطلاعاتش در مورد شما مسلط باشه. البته تفریط نکنید. طوری که قیافه شما هم  براش ناشناخته باشه.  در مورد چیزایی که نشون میده شما یک آدم منعطفی هستید حتماً صحبت کنید.

6 - هش نشون بدید که مهارت های خاص خودتون رو دارید. اما سرزنش نکنید با این مهارت ها. پسر ها دوست ندارند که ببینند طرفشون ازشون سر تر هست.

7 - هیچ گاه، هیچ گاه ، هیچ گاه از اتفاقات بدی که افتاده ننالید. مثلاً با لحن دلسوزانه ای نگید. برادرم من رو اذیت میکنه.  میتونید خیلی عادی این رو بگید و بعدش بخندید. انگار که یک جک گفتید و بعدش فراموشش کنید. یک پسر وقتی با شماست دوست داره شاد باشه. این خاطره ی خوبی در ذهنش نسبت به شما ایجاد میکنه. وقت نالیدن هم فرا میرسه!!

8 - خونسرد و مطمئن باشید. از دست دادن یک پسر اتفاق ناگواری نیست. البته برای بعضیها بدتر از ناگوار هست

پسر و دخترهای خوشکل نظر یاتون نره

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:طریقه مخزدن,سراب, یادگاری برای تو,ساعت 12:16 توسط سراب| |

 

طریقه لب گرفتن از دختر های امروزی....

عجب حالی داره...

 

 

 

 

۱- منتظر وضعیت مناسب باشید. تماس چشمی، وضعیت دست‌ها و نحوه‌ی قرار گرفتن سرها نسبت به هم را بسنجید و موقعیت مناسب را به دست آورید.
۲- زودتر کار را تمام کنید. منتظر ماندن فقط لحظات را سردتر و بی‌لطافت‌تر خواهد کرد.
۳- تماس چشمی را در هنگام نزدیک شدن حفظ کنید. سعی کنید تا لحظه‌ی تماس لب‌ها چشمانتان را نبندید 

۴- کمی سرتان را به یک سو بچرخانید تا هنگام نزدیک شدن و بوسیدن بینی‌هایتان به هم نخورد و باعث خراب شدن ملاقاتتان شود.
۵- لب‌هایتان را با ملایمت روی لب‌های خانم مورد نظر(!) فشار دهید. فعلا سعی نکنید دم ا را بمکید.

۶- خودتان را رها کنید. به چشم‌های همسرتان نگاه کنید. اگر دیدید او به شما نگاه نمی‌کند بهتر است ادامه ندهید.
۷- پس از بوسه‌ی اول همسرتان را دوباره ببوسید. برای بوسه‌های بعدی آزادی عمل و راحتی و بیشتری دارید در نتیجه لذت بیشتری هم خواهید برد.
۸- با بوسه‌هایتان بدن همسرتان را کاوش کنید. به نرمی و با لطافت گردن،‌ گوش‌ها و مژگان همسرتان را ببوسید. حالا دیگر باید حال بهتری داشته باشید از این به بعد دیگر خودتان می‌دانید چگونه ببوسید و کجاها را مورد نوازش و بوسه قرار دهید.

 

 

 

پسر و دخترهای خوشکل نظر یاتون نره

 

 

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:مخ زدن دخترا برای,,,,سراب ,یادگاری برای تو,ساعت 12:2 توسط سراب| |

 

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:پناه من باش,سراب ,یادگاری برای تو,ساعت 10:12 توسط سراب| |

باز با آن دیگری دیدم تورا
جای قهر و اخم خندیدم تورا
باز گفتی اشتبا هت دیده ام
گفتمت باشد بخشیدم تو را
باز هم این قصه ات تکرار شد
با رقیبان رفتنت انکار شد
آنقدر رفتی که دیگر قلب من
از تو و عشق تو بیزار شد
تو را دیگر نمی خواهم
مگـو دیوانه می باشد
که دیگر خانه ات همچون
مسافــرخانه میباشد
آن رقیبان یک شبت می خواستند
زره زره پاکیت می کاستند
شب به مهمان خانه ات مهمان شدند
صبح اما از برت برخواستند
آمدی گفتی پشیمانی دگر
تا همیشه پاک می مانی دگر
اندکی از قول تو نگذشته بود
باز رفتی با رقیـبـانی دگـــر
تو را دیگر نمی خواهم
مگـو دیوانه می باشد
که دیگر خانه ات همچون
مسافــرخانه میباشد
نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:دیگری,سراب یادگاری برای تو,ساعت 10:3 توسط سراب| |

داستان راز جعبه کفش


زن وشوهری بیش از ۶۰ سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر مخفی نمیکردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد.در همه ی این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود و در مورد جعبه فکر نمی کرد. اما بالاخره یکروز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند…

 

در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع رجوع می کردند پیرمرد  . . . .

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:داستانک,سراب,یادگاری برای تو,ساعت 9:54 توسط سراب| |

 

غـــــــــــم دل با که بگويم که مرا يارى نيست

 


جز تـــــــــو اى روحِ روان، هيچ مددکارى نيست


 

غم عشق تو به جان است و نگويم به کسى


 

که در اين بــــــــاديه غمزده، غمخوارى نيست


 

راز دل را نتوانــــــــــــــــــم به کسـى بگشايم


 

که در اين ديــــــــــــر مغان رازنگهدارى نيست


 

ساقى، از ساغـــــر لبـــــريز ز مـــى دم بـربند


 

که در اين ميکـــــده مىزده، هشيارى نيست


 

درد من، عشق تــــــو و بستر من؛ بستر مرگ


 

جز تواَم هيچ طبيببــــــى و پــــــرستارى نيست


 

لطف کن، لطف و گـــــــذر کن به سر بـــالينم


 

که به بيمــــــــــارى من جان تو، بيمارى نيست


 

قلـــــــــم ســـــرخ کشم بر ورق دفتر خويش


 

هان که در عشق من و حُسن تو، گفتارى نيست

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:غم دل ,سراب ,یادگاری برای تو,ساعت 9:46 توسط سراب| |

 

لیلی زیر درخت انار نشست.

 

 درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ

 

گلها انار شد، داغ داغ...

 

هر اناری هزار تا دانه داشت

 

دانه ها عاشق بودند،دانه ها توی انار جا نمی شدند

 

انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت

 

لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.

 

مجنون به لیلی اش رسید ...

 

خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود

 

 کافی است انار دلت ترک بخورد ...

.

.

.

ســـــــــــــــــــــــلام ...4xvim2p.gif

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:لیلی,سراب ,یادگاری برای تو,ساعت 9:36 توسط سراب| |

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:عکس مورد علاقه من,سراب یادگاری برای تو,ساعت 9:8 توسط سراب| |

 

 

وحشت از عشق نه ترسم از فاصله هاست

وحشت از غصه که نه ترسم از خاتمه هاست

ترس بیهوده ندارم, صحبت از خاطره هاست

صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست

کوله باری پر از هیچ, که بر شانه ماست

گله از دست کسی نیست, مقصر دل دیوانه ماست.

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:مقصر,سراب, یادگاری برایتو,ساعت 9:1 توسط سراب| |

 

 

 

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی

شاید امشب سوزش این زخم ها را تو کم کنی

آه باران من سراپای وجودم آتش است

پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی...

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:سوختم,سراب یادگاری برایتو,ساعت 8:58 توسط سراب| |


Power By: LoxBlog.Com