یادگاری برای تو

هر چی که گذشت

 

بچه ها خیلی دلم گرفته حال بابا بزرگم اصلا خوب نیست تو رو خدا

براش دعا کنید خوب بشه .تو رو خدا دعا کنید.........

التماس دعا

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 16:55 توسط سراب| |

 

باران دوباره بارید وبارید...!

 

 

 

صدایش همچنان در راهوروی قلبم راهور است . باران دوباره

 

بارید و بارید تا شاید این

 

بار زمین تشنه را بتواند سیراب کند .

 

ساعاتی گذشت زمین و باران به مشاجره ی خود ادامه

 

دادندتا حدی که فریاد ابرها

 

گوش زمین را لرزاند و گفت:زمین یا باید بارش را بپذیردیا

 

تشنگی را....

 

زمین به فکر فرو رفت،ابر دوباره غرید،گفت:این سوال جوابی

 

ندارد؟

 

زمین گفت:تشنگی را قبول دارم و اورا میپذیرم،چرا که

 

سیرابی من باعث تباهی باران است،

 

و می توان گفت:بی بارش عشق هم زندگی هست

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:باران ,سراب,یادگاری برای تو,,ساعت 21:43 توسط سراب| |

 

 

کابوس شب...
 
دیشب خوابی دیدم که دگر مقدس نبود ،مانند دگر خوابها رویا نبود...
 
بلکه یک کابوس هزاره بود،کابوسی که مرا در فکر و خیال و توهمات رها
 
کرده ،کابوسی تلخ که با هیچ قطره محبتی از دور کلامی هم شیرین
 
نمیشود ،مگر اینکه دستان گرم تو را بگیرم و در شیرینی نگاهت سیر نگاه
 
کنم.

 

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:کابوس شب, سراب, یادگاری برای تو,,ساعت 21:23 توسط سراب| |

 

 

حر ف اصلی من...؟

 

 

هیچ وقت به کسی نگو که دوستش داری ، چون اون وقته که درخت محبت

 

بی بار وبر

 

 

میشه و به جاش یه در خت غرور برات سبز میکنه که  اون وقت خودش

 

 

و خدایی

 

میدونه که باید برای محبت از اون گدایی کرد و اونو پرستش کرد

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:حرف اصلی من,سراب,یادگاری برای تو,ساعت 21:9 توسط سراب| |

 

 

صدا...

 

صدا،صدای توست که در گوش من طنین انداز  است.طنین انداز

 

اما،تلخ که میگوید:گویا تو باید تنها باشی ، تنهاترین.زیرا کسی که عاشق من  

 

باشد،روزگارش همین است و همین .

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:صدا,سراب,یادگاری برای تو,ساعت 21:4 توسط سراب| |

                             وقتی تنها ی تنها میشی خیلی سخته...!

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:52 توسط سراب| |

نمی دانم نمیخواهی بدانی یا اینکه خودت را به ندانستن میزنی

 

نمی دانم دنیا به تو ندانستن را یاد داداه است یا تو به دنیا ؟

 

نمی دانم تو نمیدانی که من هر روز از عشق تو میسوزم یا که میدانی

 

و نمی خواهی قبول کنی...

 

ای کاش بدانی حتی اگر در ندانستن و ناآ گاهی باشد که من تو را دوست

دارم...

 

ای کاش درد بی کسی را میفهمیدی ...

 

ای کاش درد شکستنت را جلوی سیلاب انسان ها میدیدی..

 

ای کاش برایم دردی نشد پس تو هم ای کاش را به درد بی درمان هایم

 

افزوده مکن...

نوشته شده در چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:نمیدانی یا که نمی خواهی,سراب ,یادگاری برای تو,ساعت 22:29 توسط سراب| |

یادم آید روزی که یا مرا به نگاه کردن بارش عشق دعوت نمود ،

 

آنگاه خودش در زیر بارش گم شد و سراغی از من نگرفت.

 

ای کاش یارم باز گرددهمچو یار دیگری...

نوشته شده در چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:یادم آید روزی,سراب , یادگاری برای تو,ساعت 20:34 توسط سراب| |


Power By: LoxBlog.Com